دلنوشته

حالم بهتر است جدن می گویم

دریافته ام که باید در جمع و در تکاپو باشم وگرنه به آنی پژمرده خواهم شد

ماساژ را باید فرا بگیرم

طب سنتی را هم اول دوره هایی که انجمن گذاشته دوم دکتر ن ب

فن بیان

 

دلنوشته...

be the pricess of your own life

you are beautiful strong smart and healthy

respect about yourself

you can do great thing just keep calm be relax but sirious

دلنوشته...

تو این هفته خیلی به من بد گذشت خیلی تعطیل بودم طرف پروپوزالم هنوز نرفتم و این خیلی بده و یک نکته را دریافتم شرط لازم برای نشستن من بر سر درس که کاری بس منفعلانه است از نظر من و به خاطر همین نمتونم مث بچه آدم بشینم یه گوشه کارمو بکنم اینه که یک نفر در کنارم باشه 

من دیگه این موضوع را فراموش نمی کنم

دلنوشته...

ما در زمینه درس کلن داریم در جا میزنیم و شاخ پوپوزال رو نشکوندیم هیچ کلن رویتش هم نکردیم خوب این از یه لحاظایی خوب نیس ولی لایف ایز بیوتیفول

با دوستم در اتاقیم و همه چیز به طرز قابل قبولی رو به راهه شکر خدا که همه در کنار همیم شاد و سلامت شکر که هلیا سلامته

پی نوشت : یه سری فکر از پایه و بن بیخودی میاد تو ذهنم باید ذهن را گرد گیری کرد و میکرب زدایی نمود

دلنوشته...

ینی حتمن باید برم یه گوشمالی بدم این انجمن طب سنتی هارو حتمن زنگ می زنم می گه

1-اگر مدرک نمیدین من پولمو میخوام

2-من تخصصی تر میخوام باید چه کنم کارآموزی یا چیزی شبیه این اگر شد با دوست هم دانشگاهی یا یا دکتر اصفهانی وارد صحبت شوم

3- کتاب حفظ و الصحه ناصری انتشارات چوپان .... دارم تلاش میکنم از اینترنت بگیرمش

4- با دوست هم دانشگاهیم صحبت کنم در موورد آموزش جدی تر طب سنتی

 

دلنوشته...

امروز امتحان تغذیه رو دادم راستش در به یادآوری آنچه خونده بودم خداییییش فوق العاده بودم 99% انچه خوانده بودم یادم بود اما خیلی پریشان بودم و در ضمیر ناخودآگاهم که فکر میکنم وقت کم می آورم کلی تند تند نوشتم و بسیاااااااار بد خط . اط این بابت خیلی ناراحتم بیزارم از هرچه امتحان و سوال غیر استاندارده من بعداز امتحان: مث نوجوان 18 ساله هیجانزده و رو مخ ملتم فکرکنم من در حین امتحان : هول و بسیااار ضایع در تقلب گرفتن مث پیرزن 80 ساله ای که در مکتب تقلب میگیرد من قبل از امتحان : خر طوری له  در هر سه حالت انگار نه انگار بزرگ شدم نتیجه امتحان پی نوشت خواهد شد.... قبولیم دلنوشته...

من خیلی خیلی دلم گرفته پرم از آه پرم از غصه پرم  از درد یک بیماری خود ایمنی برجانم افتاد  و غصه ها بی هیچ دلیل برسرم آوار شد و پلکهایم داغ دانشگاه قبول شدم تهران جایی که دوست داشتم رشته ای که دوست داشتم وقتی کارشناسی بودم میخواستم دنیارو تغییر بدم قدرتی عظیم در وجودم حس می کردم  شاد و سرخوش بودم همه دنیا و آدما رو دوس داشتم بدی رو دیدم بودم اما از دور از خیلی دور بیشتر شنیده بودم تا دیده باشم  خلاصه که اولین بدی رو تو همین دوران شاد و شنگول کارشناسی دیدم از دوستان نزدیکم و صدای شکستن قلبمو شنیدم هنوزم قلبم از همونجا که ترک برداشت گاهی درد میگیره ازون مو دلنوشته...

من 

همین من

 منی که بر روی زمین نفس میکشم اما پاهایم روی زمین نیست 

منی که هستم ولی هنوز نمی باشم

من تنها

دو شبه که دارم پاهایم را چرب میکنم!

نمی دانم این بار موفق خواهم شد پاهایم را بر زمین بگذارم

دلنوشته...

امروز 15 فروردین بود با بچه ها تو یونی عکس گرفتیم یکی از رفقا آب نبات چوبی اورده بود ما خندیدیم و عکی گرفتیم عکسارو که دیدم یه جوری تابلو بودم که دارم زورکی میخندم زشت شده بودم تعرفم نداریم الان 10 شبه من از ساعت 7 است که مقدمه چینی میکنم که ترجمه هامو انجام بدم  در اتاق کوچک یک نفره ام در آرامش نور چراغ مطالعه و موسیقی آرام بخش با یک لیوان شربت بیدمشک و باز هم بغض همه چیز سر جای خودشه و اون چیزایی که سرجاش نیست من از عهدش برمیام لذا .... امگا 3 فکرکنم واسم خوب باشه زودی باید برم پیش روانشناس  پاشم نمازمو بخونم و بعدش ترجمه     دلنوشته...

من صدبارتوبه کردم باز باز باز خواهم آمد....

اینکه توی این دنیایی را باید قدر دانست و مانند یک شاهزاده زیست 

مانند یک شاهزاده برخیز ترجمه ها را انجام بده چهارشنبه 18 فروردین که امرووووزه باس تموم شه

پ ن : ینی شوما باید بنویسی اینجا که تموم شدامروز کارت وگرنه نه من نه تو

دلنوشته...

دو تا ارائه دارم خفن و می خوام خیلی خوب ارائه شون بدم ایشالا ینی بذار بگم میخوام خودم باشم در آنها همین که هستم 

دلنوشته...