دلنوشته

تجربه ی رفتن به زیر تیغ جراحی احمقانه بود ولی من به جرگه احمق ها پیوستم و خداروشکر پشیمان نیستم هیییییچ برام خاطره جلبی هم رقم خورد استرس که داشتم قابل کتمان نیست هشت ساعت ناشتا و صبح ساعت هفت با مادر و پدر عازم کلینیک پرستارها مهربان گرفتن پک لباس و دمپایی و تاکید بر اینکه باید تمااااام لباسهایت را در بیاری و اینهارو بپوشی شلوار لباس پشت باز و کلاه و بعد روی تخت خوابیدم چندی گذشت پرستار گفت دلنوشته...

دلنوشته...

امروز بیست و اندیم مرداده من اعصاب ملت رو ندارم و قاطی ام یه ذره احساسات منفی که کاملن هم درست هست بر دلم افتاده که باید فکر کنم بهش ولی مطابق همیشه دارم ازس فرار می کنم حوصله خوابگاه رو نداشتم و زدم بیرون کجا مرکز خرید یاس هفت تیر که فیویریتمه تو زنجیره ای ها سوپراستار پارک وی که پاتوق فیوریتمه و خیلی چسبید  و حالا تو سینما افریقام

دلنوشته...

ینی تو این دوره زمونه کسی وبلاگ داره در این که من درد بی عشقی دارم شکی نیست بی ربط قدیما فیلم های سینمایی می ساختن چه قشنگ واسه بچه ها و چه قدر خاطره قشنگ واسه ما ساختن از الو الو من جوجو ام و کلاه قرمزی و گلنار و من زمین را دوست دارم و دو نفر و نصفی و مریم و میتیل و کیسه برنج و تعطیلات تابستان این دوتای اخر فیلمایی بود که با پدر رفتیم تهران و احتمالن به خاطر اینکه یه جایی بریم که بعد از دندون پزشکی هم پدر خستگی در کنه و هم من حوصلم سر نره می رفتیم و من هیچ یادم نمیره من در حالی که اخر فیلم کلی حال میکردم و خوشحال برمی گشتم به پدر نگاه می کردم ببینم اونم به اندازه من از فیلم خوشش اومده یا نه ک دلنوشته...

این چن وقت خیلی با مترو این ور و اون ور میرم یه سری چیز خریدم که باعث شده مترو سواری بخشی از لحظات حالم بشه و ازش لذت ببرمگروه موسیقی حرفه ای متروی نوبنیا و صدای قشنگ خواننده گروه ولی انصافن نه همیشه پسر جوانی که صورتش با اسید سوخته بود ساعت نه در واگن های خلوت آکاردون سوزناکانه می زد و چه قدر از همین یه واگن ما پول گرفت کیف کمریش پر از پول بود پیرهن و شلوارش هم نشون می داد وعض مالیش بد نیست ولی با یه عالمه ثروت آیا می تونست به همه ارزوهایی که تو سرشه برسهدختر کوچولوی باهوش و زیبای دست فروش راستش دردناکه + نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:3  توسط   |  دلنوشته...