تجربه شیرین تیغ جراحی

ساخت وبلاگ
تجربه ی رفتن به زیر تیغ جراحی احمقانه بود ولی من به جرگه احمق ها پیوستم و خداروشکر پشیمان نیستم هیییییچ برام خاطره جلبی هم رقم خورد

استرس که داشتم قابل کتمان نیست هشت ساعت ناشتا و صبح ساعت هفت با مادر و پدر عازم کلینیک پرستارها مهربان گرفتن پک لباس و دمپایی و تاکید بر اینکه باید تمااااام لباسهایت را در بیاری و اینهارو بپوشی شلوار لباس پشت باز و کلاه و بعد روی تخت خوابیدم چندی گذشت پرستار گفت بیا بریم اول جو مرا گرفت تصور کردم باید با تخت مرا ببرند ولی خوب فهمیدم که نه با مامان سوار آسانسور شدیم و مامان دمپاییمو گرفت و رفت من ماندم منتظر تنها با یک شنل سبز بر دوش و پرسنل اتاق عمل داشتن صبحانه می خوردن و زمان موعود فرا رسید رفتم داخل اتاق یک پرستار پسر تخت را پایین اورد و من روی تخت خوابیدم و رفت سه خانم اومدن روی دستم انژیو کت زدن که خیلی درد داشت اندکی خوشوبش دکتر اومد اونم باهام خوشو بش کرد و دکتر بیهوشی اومد خودشو معرفی کرد با گوشی ضربان قلبم رو چک کرد راستی یه فشار سنج هم به پام بستن و زیر پام هم یک پتو گذاشتن که بیاد بالا و روی پام هم پتو کشیدن که واقعن لازم بود چون سردم بود و همینطور که داشتم به دکتر بیهوشی نگاه می کردم یک ماسک اکسیژن مانند جلوی بینیم گرفتن و قشنگترین حس همین جا بود من رفتم رفتم که رفتم و دو ساعت و نیم دیگه برگشتم صدایی مهربان صدام میکرد زهرا زهراااا و من متوجه شدم از راه دوری در حال برگشتم و دارم ناله میکنم و در ناله هام میگم اوه مای گاد!!!!تا فهمیدم چی دارم میگم دیگه نگفتم منو به بخش منتقل کرده بودن چشمام رو زمانی که اومدم بخش باز کردم فقط در حد یکی دو پلک زدن چشمام خیلی سنگین بود متوجه حضور مامان ه شدم با چشمای بسته دست مامان رو گرفتم و بوسیدم چه قدرلمس دست مامان ارامش بخش بود حالت تهوع داشتم که آزارم میدادحالم بهم خورد و بار دوم که حالم بد شد مامان رفته بود آبمیوه بگیره برام به کمک دختر همراه تخت بغل بلند شدم کیسه را جلوی دهنم گرفت ولی حالم جور دیگه ای بود پرستار اومد بهم امپولی از آنژیوکت زد که حالم سریع خوب سد مامان اومد آبمیوه خوردم حالم بهتر شد مامان دوباره رفت نماز و تلفنش زنگ زد گوشی رو برداشتم عارفه و پدر بودن و حس کردم خون از زیر پانسمانها جاریست پرستار اومد و خونهارو پاک کرد و مامان کلی شماتتم کرد که چرا تلفن رو جواب دادی دختر هنوز هی می خوابیدم بلند میشم سه تا سرم هم وصل کردن بهم و آرامش قشنگی داشتم به خاطر همون بیهوشی سه چهار بارم رفتم دستشویی که یه بارش با سرم و به کمک مامان بنده خدا میخواست تو دسشویی بمون و واسم سرمو نگه داره 4 بعداز ظهر بود که برگشتم خونه و هنوز فکر میکردم صبحه 

خلاصه تجربه خوبی بود بعد از عمل هم می تونم بگم اصن ناراحتی که به یاد بمونه و اذیتم کنه یا لحظه ای باعث شه بگم چرا اینکارو کردم برام پیش نیومد 

دو روز بعداز عمل هم  پانسمانم رو باز کردم و رفتم حموم و دو هفته بعد هم بخیه هامو کشیدم

+ نوشته شده در  سه شنبه هجدهم مهر ۱۳۹۶ساعت 19:27  توسط   | 
دلنوشته...
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkhodatbashjoonama بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 21:26